گزارش
سفرنامه گلستان
در طول روز فقط یه پرواز برای گرگان وجود داره، آن هم هواپیمایی آسمان آخه بگو کدام .... با هواپیما می ره شمال؟ تمام لذت سفر به تماشای جاده است.

سوار یه هواپیمای کوچک ملخی می شیم و راه می افتیم نصف صندلی های اندک هواپیما پر شده است و همگی از تکان های شدید هواپیما در هراس هستند.

گرگان مقصد ما نیست ما به جایی می رویم که حتی در نقشه هم وجود ندارد به سمت شمال گلستان حرکت می کنیم کم کم از جاده اصلی دور شده و در پیچ و خم کوه و جنگل گم می شویم همه جا سبز سبز است ولی این سبزی از جنگل یا مناظر طبیعی نیست تمامی زمین ها زیر کشت گندم رفته است و پوشش گیاهی و درختان را کاملا از بین برده اند، حتی ارتفاعات بلند و پرشیب نیز در امان نمانده است. نمی دانم بین این مساله و طرح خودکفایی گندم ارتباطی هست یا نه! اما مطمئنم بین سیل های سال های اخیر و این گونه نابود کردن پوشش گیاهی رابطه مستقیمی وجود دارد. سیل هایی که هنوز آثار و خسارت های آن را در منطقه می توان مشاهده کرد.

این که کجا رفته بودم و چی دیدم رو در مطلب بعدی براتون می گم.

فقط همین را بگم که تلویزیون ترکمنستان غیر از آرم شبکه، عکسی از نیمرخ ترکمن باشی را همواره بر روی تصویر خود دارد، دیکتاتوری که حتی نام ماه ها ی سال را نیز تغییر داده است.

هنگام برگشت اندک مسافرانی را می بینیم که بیشترشان همان همسفران قبلی هستند و فرودگاهی که یکی از ده ها فرودگاه غیر اقتصادی کشور است با همان هواپیمای برادران رایت بر می گردیم. علیرغم اخطار خلبان، انگار یک نفر موبایل خود را خاموش نکرده است و خلبان چندین باردر طول سفر این مساله را اعلام می کند و چیزی نماده تا امنیت پرواز تک تک مسافرین را بازرسی کنند.زمان رفت و برگشت ما متفاوت بود.می گویند در سفرهای در امتداد شرقی–غربی به دلیل حرکت زمین به دور خودش این اتفاق می افتد. نمی دانستم.!.
 

خانه سیاه نیست
با درود به یاد وخاطره فروغ فرخزاد
سال ها از زمانی که فروغ "خانه سیاه است " را ساخت می گذردجذام ریشه کن شده و به ندرت بیماران جذامی را مشاهده می کنیم و اکنون تصور درستی از سختی و وحشتناکی آن نداریم.مرضی که پس از بهبود نیز آثار خود را بر جسم و روح بیماران برای تمامی عمر باقی می گذاشت و اغلب امکان بازگشت به جامعه و زندگی عادی در میان مردم برایشان وجود نداشت.

یک بیمار جذامی در شهر ما با چرخ دستی کپسول گاز پخش می کرد، صورتش را همواره با دستمالی می پوشاند و عینک تیره رنگ بزرگی می زد اما مچ دستانش که انگشتی نداشتند پیدا بود، بچه ها از او می ترسیدند وبزرگ تر ها نیز جور دیگری از او حذر می کردند. و این تنها تجربه من از این بیماران است.

در قسمت شمالی بین استان گلستان و خراسان و نزدیکی های ترکمنستان، که بعید است گذر کسی غیر از افراد محلی به آنجا بیافتد، بهکده جذامیان قرار دارد.فاصله تا نزدیکترین شهری که اسمش را شنیده باشید بیش از 4 ساعت است. این بهکده قبل از انقلاب ساخته شد تا تمامی جذامیان در این محل زندگی کنند و بساط جذام خانه ها از شهر ها جمع شودوبا این کار جذامیان در کنار هم و به دور از نگاه های تحقیر آمیز مردم به زندگی عادی مشغول شوند و ضمنا مردم نیز از خطر سرایت بیماری ایشان در امان باشند.

این بهکده دارای امکانتی همانند یک شهر کوچک از قبیل : آب، برق، مدرسه، مسجد، بهداری است وبرای این که بیماران احساس پوچی و بیهودگی نکنند در کنار باغات و زمین های کشاورزی، یک گاوداری بزرگ مکانیزه نیز در آنجا ساخته شد که بعد از گذشت ده ها سال هنوز در منطقه کم نظیر است.

بیشتر امور بهکده و کارهای گاوداری توسط خود افراد انجام می شده و درآمد حاصل از آن نیز متعلق به خود وخانوادشان بوده است.

اکنون اکثر بیماران بهبود یافته اند و یا فوت کرده اند و در میان بچه هایشان نیز دیگر نشانی از بیماری نیست.ترس اهالی منطقه نسبت به آنان از بین رفته و حتی بچه هایشان با هم ازدواج می کنند و لبنیات خود را از گاوداری بهکده تامین می کنند.

این مکان توسط فرح پهلوی ساخته و زیر نظر خودش اداره می شده و به نام خودش نیز خوانده می شده است و به گفته ساکنین سالی چند بار به آنها سر می زده و به مشکلاتشان رسیدگی می کرده است.

در حال حاضر کمیته امداد به امور این بهکده رسیدگی می کند و این رسیدگی را در تابلوی تییر یافته آن "بهکده رضوی زیر نظر کمیته امداد" و مالک شدن آن گاوداری بزرگ میتوان مشاهده کرد.

خانه سیاه است.

برگرفته از وبلاگ حسنک وزیر
 
 
[ بازگشت به صفحه اول ]  [ نسخه قابل چاپ ]  [ اين متن را با ايميل بفرستيد ]

turkmensahra.org