بي
گمان از زمان برقراري سيستم هاي اجتماعي تاکنون انسانها تلاش هاي بسياري
را براي بهروزي و پيشرفت خود کرده اند. هر گونه شيوه زنديگي را انتخاب
کرده اند و هر گونه نظام اجتماعي را برقرار کرده اند و حتي در اين راه
نيز قربانيان زيادي را داده اند و تاريخ نيز شواهد بي شماري را در ذهن
خود ثبت کرده است.
تاريخ
معاضر کشورهاي اروپائي خود گواه آن است. نيم قرن از صفير آخرين گلوله هاي
"سربازان دشمن" که پدرانشان اکنون بر سر سفره اروپاي واحد نشسته اند، مي
گذرد. هنوز آن پدران بوي باروت را درميان سنگرهائي که در گوشه و کنار
شهرهايشان ساخته اند، بياد دارند. هر چند آثار ويراني ها از بين رفته ولي
ياد آخرين جنگ هنوز در يادها باقيست و سرزمين اروپا توانست آلترناتيو ي
را بجاي آن "دشمني" انتخاب کند که ثمره اش را امروز مي بينيم.
دوره
انقلابات صنعتي، سياسي و يا کودتاها و تحولات قهرآميز را اروپا پشت سر
نهاده است. آلترناتيو غرب شايد اکنون در دنيا تنها راه چاره براي بشريت
باشد که در قاره ها و کشورهاي کوچک و بزرگ زندگي مي کنند. آلترناتيوي که
هم اکنون قاره آفريقا آن را بدرستي قصد دارد کپي کند و در کشورهاي
آسيائي و ديگر نقاط دنيا آلترناتيو "اروپاي واحد" روز به روز
جذابيت بيشتري مي يابد و پيش بيني مي شود که در آينده الگوي غرب براي
زيستن و همزيستي از سوي مردمان اين کره خاکي پذيرفته شود.
اروپاي
واحد ضمن احترام به سرزمين و فرهنگ ملت هاي ساکن خود سرزمين گسترده تري
را اکنون در بر مي گيرد. اتحاديه اروپا چنان جذابيت پيدا کرده است که
مردمان ديگر کشورها با شادي و سرور به آن مي پيوندند. در اروپاي واحد
قدرت در دست يک کشور تمرکز نيافته است. راز و رمز موفقيت جامعه اروپا
ساختار فدرالي آن است.
در کشور
چند مليتي ما نيز اقوام و ملت هاي مختلفي زندگي مي کنند "مدل اروپاي
واحد" شايد ايده آلترين شکلي باشد که متاسقانه بنا به دلايل عقب ماندگي
هاي اجتماعي، سياسي و فرهنگي کشورمان هنوز قابل تصور نيست. الگوي اروپاي
واحد متاسفانه هنوز براي آن نخبگان ايراني که خود اکنون ده ها سال ساکن
آمريکا و اروپا هستند و بخوبي مي بينند که "غربي ها" چقدر پيشرفته اند و
چقدر هم با کشورهاي همسايه شان همزيستي مسالمت آميز دارند، نيز قابل
پذيرش نيست. اگر نخبگان و سياستگزاران ما نيز به آن درجه از رشد و تعالي
برسند، آنوقت نه با همسايگانمان جنگ و جدال خواهيم داشت و نه در امور
آنها دخالت خواهيم کرد.
آنوقت
ملت ها و اقوام ساکن کشورمان نيز در ايران واحد و فدرال که در آن
مردمي برابر حقوق زندگي مي کنند زيستن را با آغوشي گشاده و
داوطلبانه در اين سرزمين بپذيرند.
متاسفانه ادامه روندها چنين نشان نمي دهد. اقوام و ملت هاي ساکن کشور از
حقوق ملي خود برخوردار نيستند و به آنها ستم مضاعف مي شود و زبان آنها
ممنوع، فرهنگ آنها تحقير و نخبگان آن سرشکسته مي شوند.
در
ايراني ويران و کشوري عقب مانده و واپسگرا که در دنيا نخستين رتبه را در
فرار مغزها دارد، جاذبه هر گونه همزيستي را از بين مي برند. ولي اين اميد
نيز از دست نرفته است که شايد روزي "مغزهاي فراري و هنوز فرار نکرده"
توان پذيرش ساختاری چون اروپاي واحد را داشته باشند و اين مملکت را از نو
بنيان نهند.
|
|