بي
شک چند روز هفته گذشته و آغاز اين هفته پر از خبرهاي جالب
و موفقيتهاي فراموش نشدني براي ملت ترکمن و ترکمن صحرا بود. با تمامي موانع
مختلف که وزارت کشور در مقابل کانديدهاي ترکمن چيده بودند، آنها يکي
يکي اين مانع ها را پشت سر مي گذارند.
ما از
کلاله يادداشت هفته را پي مي گيريم. قبل از انتخابات آقاي بايرام گلدي برمک
بعنوان يک شخص تحصيل کرده و محبوب، چهره اي جا افتاده بين ترکمنهاي کلاله و
اطراف آن بود. اگر صادق باشيم مي توانيم بگوئيم ترکمنها از اوّل حدس مي
زدند کسي از کلاله بخواهد به عنوان نماينده روانه تهران شود اين آقاي برمک
خواهد بود. ولي مردم نمي توانستند آقاي چقدر نفوذ در بين اهالي غير ترکمن
دارند. اين بلاتکليفي تا روز انتخابات، انتخابات را خيلي جالب و پر از
هيجان کرده بود، ولي چند ساعت رأي گيري در مناطق غير ترکمن نشان داد که
آنها تمايل شديدي به آقاي برمک دارند. مسائل و مشکلات و راه حلهاي پيشنهادي
ايشان در دل همه مردم غير ترکمن کلاله و حومه نشسته بود. اين بود که آقاي
برمک در اولين دورۀ انتخابات به عنوان اولين نمايندۀ ترکمن ها و غير ترکمن
ها از کلاله انتخاب شد. ما اين پيروزي را به آقاي بايرام گلدي برمک تبريک
مي گوئيم و از وکيل محترم کلاله انتظار داريم به تمام قولهائي که در
انتخابات براي مردم خود و ديگران داده بود روي همه آنها پا فشاري کنند.
ما
يادداشت هفته را به سوي گنبد مي کشانيم. گنبد شهر دو دولي ها بود.
کانديدهاي زياد ترکمن ها و بر خوردهاي غير دوستانه آنها با هم، مردم را به
سوي اضطراب کشانده بود و مردم نمي دانستند چگونه در صندوقهاي رأي، رأي خود
را به امانت خواهند گذاشت. تا روز شمارش رأي، هيچ مفسر يا هيچ کارشناسي نمي
توانست حدس بزند که شمارش رأي صندوق به چه مسيري خواهد رفت آنها حدس مي
زدند تمام رأي گيري به دور دوّم کشيده خواهد شد. ولي آنها نمي دانستند نقطه
خروجي رأي گيري دو تا ترکمن را رو در رو خود قرار دهد. در هر صورت از گنبد
يکي از آقايان حکيم گلدي زاده و يا محمد قلي مارامايي در مجلس از طرف مردم
گنبد و حومه به تهران خواهد رفت. ما از همينجا موفقيت آنها را تبريک مي
گوئيم و مطمئن باشند که از نظر ما فرقي نمي کند کدام يک از آقايان به تهران
مي روند، مهم اين است رأي دهندگان خود را نااميد نکنند.
به هر حال
ما يادداشت هفته را از شهر کهنسال ترکمن صحرا آق قلا پي مي گيريم. شهر
شاعران و شهر اقتصاد و صنعت، شهري که بسيار ناملايمتي ها ديده و بسياري از
مهمانان نا خوانده را از پشت سر ديوارهايش به عقب رانده است. شهري که
ستارها و عيدي ها را در دامن خود پرورانده و پقه ها و ساده
ها را از دست داده است. شهري که بسياري را براي ديدن از مقبرۀ محمد
آخوند جرجاني در چن سولي به خود مي کشد، شهري که صداي خوش نواز خوانندگاني
چون قزاق پانق، دوردي طريک، بهمن دليجه و خيوه چي و ... هنوز
بر گوش مردم سراسر ترکمن صحرا آهنگ خوش خود را مي سرايد، شهري که در دامن
خود خوشگلدي ها را پرورش داده و با پرورش ورزشکاراني چون کوزه
لي، ابراهيم سن سبلي، باي محمد دوجي و صحنه و ...به واليبال
ترکمن صحرا استيلي جديد را با آهنگ نرم خود جان تازه اي بخشيد.
وقتي آدم
به آق قلا فکر مي کند هيچ وقت نمي تواند نسيم صبح بهاري آن را و يا اينکه
از شبنم صبح پاييزي آن ياد نکند، و آواز خوش گنجيشکان براي هميشه در گوش
آدم آهنگ ملايم خود را دارد. با اين همه توانائي و زيبائي ها بارها و بارها
بي مهري دولتمردان قرار گرفته و آخرين ترفند آنها وصل کردن حوزۀ انتخابي آق
قلا به گرگان بود.
هقتاد و
سه هزار آق قلائي را در مقابل سيصد هزار نفري گرگان و حومه قرار دادند، اين
تقسيم بندي نا عادلانه بخش بزرگي از اعتماد به نفس ما را از ما گرفت.
در هر
صورت ما دستمان را به سوي مردم دراز کرديم و دعايمان را روانه خدا نموديم و
آستين ها را بالا زديم و خود را روانه زمين بازي نموديم، از همه کمک
خواستيم و از همه کمک گرفتيم، از شاعران، ورزشکاران، دانشجويان، بازاريان،
فرهنگيان و همه و همه . زيرا مي دانستيم فقط به ياري همه ما امروز در
آنجائي هستيم که هميشه خوابش را مي ديديم، ما از آق قلا و گرگان به دور
دوّم راه يافتيم، اين کار فقط قدرت خودمان نبوده بلکه بخش بزرگي از اين
موفقيت را مديون خود مهندس عبدالغفور امان زاده مي دانيم. ايشان مردي
کاردان در رشته خود و محجوب در ميان اطرافيان و محبوب در ميان مردم خود مي
باشد. اين محبوبيت و ارائه برنامه هاي خوب همه گير که بتواند رأي غير ترکمن
ها را نيز در منطقه و گرگان را نيز بخشاً از آن خود کند.
امروز ما
همانجائي هستيم که مي توانيم گامهاي بعدي را برداريم، گامهائي که مي تواند
صداي آق قلا را در تهران به مارش بگذارد.
موفقيتهايي که ما امروز بدست آورديم، خود در معني مشخص پيروزي بزرگي است.
ولي ما کمر همت را بسته ايم. مهندس دست راست خود را به شاعران سپرده و دست
چپ خود را به ورزشکاران و قلب خود را به مردم خود واگذار نموده که اين
مسابقه بزرگ را ببريم.
و مطمئن
هستم از نظر من مهندس در موفقيت بسيار خوبي قرار دارد. زيرا مي تواند با يک
حرکت ساده بازي شطرنج را ببرد. مهندس مردم منطقه را در آغوش خود دارد و در
عين حال رأي دهندگان غير ترکمن را فراموش نکند، سرمايه و انرژي بيشتري روي
غير ترکمنها بگذارد، مشکلات اصلي آنها را بيان کند و راه حلهاي مشخص ارائه
نمايد، حتماً تحقيق سريع در اين باره صورت دهد. کدام شعارها در مناطق گرگان
و حومه همه گير تر است.
آقاي
مهندس فراموش نکنيد وقتي صياد به کنار دريا مي رود دريا بسيار بزرگ به نظر
مي رسد و ماهي خيلي کوچک. در نگاه اول انسان کوچک فکر مي کند چگونه از اين
درياي بزرگ ماهي بدين کوچکي را صيد کرد ولي بعد از دست به کار شدن صياد
متوجه مي شود که رابطه اي بين تور ماهي و ماهي وجود دارد هر چند دريا بزرگ
است ولي ماهي و تور ماهي همديگر را پيدا مي کنند. امروز شرايط همين است و
آن صياد شما هستيد. تورت را روانه دريا کن، بزرگي و سردي دريا را با
گرماي قلب خود گرمي ببخش.دورۀ دوّم انتخابات ميزان موفقيت شما به
ميزان ماهي است که شما از اين دريا صيد مي کنيد.
در هر
صورت مردم آق قلا و تمامي مردم تر کمن صحرا چشمهايشان به شماست. اگر شما
موفق شويد اين موفقيت شما معني جديدي به آق قلا خواهد داد و به آق قلا و
مردم مظلوم آن اراده و اعتماد نفس جديدي خواهد داد و آنها در آينده سر بلند
از هر روز خواهد بود. در هر صورت من به شما آرزوي موفقيت دارم و پيروزي شما
را موفقيت خود مي دانم.
و اما
يادداشت هفته را ما به سوي کمش دفه و بندر ترکمن مي بريم. شهري که از همين
الآن معلوم است يک نفر ترکمن از اين منطقه عازم تهران خواهد شد، که يک چهرۀ
جديد در مقابل چهرۀ جديد جوان مي باشد، من شخصاً چهرۀ جديد را بيشتر مي
پسندم.
آقاي محمد
قلي حاجي ايري(کاکا) جوان و پزشک مي باشد که سالها در رابطه با مسائل منطقه
مخصوصاً در بندر ترکمن خود را نشان داده است. مردم روستا دکتر را بيشتر به
خاطر توانائي آن در کارش و سادگي و کم حرفي او را دوست دارند.
ولي چهرۀ
قديمي ما يک حسن دارد، آنهم چهرۀ خوب آن در ميان غير ترکمن ها مي باشد.
مردم بندر گز و کردکوي آقاي نازمحمد ولي پور را بيشتر مي پسندند تا
کانديدهاي خود حالا که آقاي ولي پور در مقابل خود کانديد غير ترکمن ندارد.
احتمال اينکه با رأي بيشتر غير ترکمنها بتواند چهرۀ جوان ما را کنار زند.
مهم اين
است که من چه مي خواهم، مهم اين است که مردم چه مي گويند.در هر صورت کدام
يک از آقايان به تهران مي روند مهمتر از همه احساس مسئوليت آنها در مقابل
کساني که به آنها اعتماد کردند. خواست من اين است که آنها را مأيوس نکنند.
ولي
يادداشت هفته در همين جا خاتمه پيدا نمي کند. ما در اين هفته روز مهمتر از
انتخابات را شايد اگر بگويم ، بزرگترين روزها را ما در پشت سر گذاشتيم.
روز، روز زبان مادري بود. تنها چيزي که بزرگتر از مادر است زبان
مادريست، زيرا هيچ مادري نمي تواند احساسات خود را به بچه اش به زبان ديگري
بيان کند. انساني که نمي تواند به زبان مادريش حرف بزند، انسان کاملي
نيست.کسي که آن را از ياد گيري زبان مادريش باز داشته جنايتکار است.
زبان
مادري با اهميت ترين چيزي است که انسان مي تواند حامل آن باشد. زيرا زبان
مادريست که به انسان شخصيت مي بخشد، بوسيله زبان مادريست که همه چيز را
آنطور که است فهميد، بوسيله زبان مادريست که احساس خود را به کمال بيان
داشت. کمال انسان به کمال زبانش بستگي دارد. انسان مي تواند زبانهاي ديگر
را ياد بگيرد و آنقدر بلد باشد که نيازهاي درسي و يا محاوره ايش را بر
آورده کند. ولي زبان مادري با تو به دنيا مي آيد، با تو از دنيا نمي رود.
به نسلهاي بعدي منتقل مي شود و تکميل مي گردد.
بگذار روز
زبان مادري را با خاطره اي از نوجوانيم به پايان برسانم. ما هميشه چند کتاب
از روزگار قديم در خانه داشتيم، با وجود اينکه نه پدرم مي توانست بخواند و
نه مادرم، ولي ما اين کتابها را داشتيم، کتابهايي از اين قبيل؛ ملانفس،
کمينه و مختومقلي.
يک روز
آفتابي من در ايوان خانه نشسته بودم و براي مادرم شعرهائي از ملانفس
زمزمه مي کردم. مادرم در حالي که با پشم گوسفند ور مي رفت به دقت به خواندن
من گوش ميداد. سکوت همه جا را فرا گرفته بود نه من و نه مادرم حتي صداي
پشمي که مادرم روي آن کار مي کرد را نمي شنيديم. من در خلوت خود در غرق
خواندن بودم و مادرم در دنياي ديگر، احساس عجيبي به من دست داد احساس خوشي
نبود. ناخود آگاه خواندن را قطع کردم و نگاهي به مادر پيرم انداختم که اشک
در چشمان قشنگش حلقه زده بود. مادرم خيلي براي جلوگيري از جاري شدن اشکان
چشمانش مقاومت کرده بود که چشمانش سرخ شده بود. من تنم لرزيد نمي توانستم
بپرسم و نه مي توانستم ادامه دهم مصلحت را در آن ديدم سکوت را رعايت کرده و
با يک "چه لِگ مارداغلي" آب به مادرم آوردم. او تمامي وقت آتش درون
خود را با اشک چشمان خود سرد نگه داشته بودحال که مبادا من او را متوجه
بشوم و در آتش او بسوزم. بعد از سر کشيدن آب، مادرم خود را جابجا کرد و من
نيز دست به موي بلندش کشيدم و بوسه بر پيشانيش زدم و به آرامي سرم را روي
زانوي مادرم گذاشتم و دستان نازک مادر پيرم موهايم را به ملايمي نوازش مي
داد و احساس کردم اين نشانه اي است که مادرم شايد در کورۀ دلش را براي من
باز کند و همانگونه هم شد او يواش و نازک زمزمه مي کرد، من نه چيزي مي
شنديم و نه چيزي مي فهميدم، من از مادرم خواهش کردم در کورۀ دل خود را
بيشتر باز کند او در جواب گفت: دخترم هنوز زود است و تو هنوز نوجوان هستي و
مي تواني با نسيم باد برقصي، گقتم: مادر داستان چيست که اينقدر سنگين است
گقت" مي خواهي بداني جواب دادم با کمال ميل. گفت: که شعرهاي ملانفس
را غلط مي خواندي دلم آتش مي گرفت و چيزي به اين مضمون به گوش من زمزمه کرد
که ديگران به اين دچار نشوند:
ديلمأ
کؤز باستيلار
قالبيما دأش داغديلار
گوزيمأ غورشين غويب
ايلئمي اؤدأ ياغديلار
بعد از
پايان زمزمه مادرم من به خواب رفتم و مادرم را با شما تنها گذاشتم. من از
شما مي خواهم مادرم را تنها نگذاريد.
سال ديگر
در همين روز دوّم اسفند اين روز بزرگ را در تمامي شهرهاي ترکمن صحرا
جشن بگيريم. شايد تا آن روز ما خيلي از موانع را از پيش پاي خود بر داشتيم،
باور کنيد امروز کار خدا را نمي شود فهميد.
در هر
صورت دست کوچک بي بي سارا به سوي شماست.
|