قبل از هر چيز
موفقيت کانديدهاي ترکمن را در ترکمنصحرا تبريک ميگويم
و
اميدوارم آنها در تهران نيز به موفقيتهائي دست يابند. و تبريک به
ترکـمن
صحرا که
کمتر از دوره هاي پيش به صندوقهــاي رأي رفتند. اين نشان خوبي از بلوغ
سياسي آنها مي باشد.
من اميدوارم مردم ما همگـام با مردم سراسر ايـــران به صورت مقاومتهـاي
مسالمت آميز و فشـارهاي سياسي بندهاي زنجيره پاي خود را فرسوده تر کرده و
در نهايت از آن رهائي يابند.
امّا در مورد انتقاد برادر عزيزم به مقاله"
انتخابـات نـه
رفرانـدوم بلـه" کـه در سايت ترکـمن صحــرا درج گرديد. من
بسيار مايـل هستم در جوّي سالم و عاري از برچسبها در تمامي بحثهـا حضــور
يابم زيرا به اين اعتقاد دارم ما در جوي سالم و عاري از مسوميت از هم
ديگر مي توانيـم ياد بگيـريم و به همديگر کمک کنيم.
انتقــادها هميشه به من کمـک کرده، زيرا اعتقـاد دارم انتـقادها باعث
ســازنـــدگي و رفع ناقصه ها ميشود. هر چند بعضي از انتقادها مخلوطي از
نيمه حقيقت باشد.
من به دست گرم همه برادران و خواهرانم احتياج دارم، کوچک يا بزرگ براي من
مهم نيست، آنها با نام مستعار قدم به جلو گذارند و يا بدون فاميلي، براي
من مهم انديشه بـرادران و خواهــرانم است که چيزي يا دمي و يا در مواقعي
مرا تصحيح مي کنند.
ولي براي باز شدن درهاي انتقاد سازنده ما بايد امانت داري را رعايت
نمائيم تا به همديگر اعتماد و کمک کنيم.
هر چنـد قصد جواب دادن به نوشتـه برادر بــزرگـوارم را نداشتم ولي فکر
کردم اشاراتي در اين مورد عيبي نخواهد داشت.
استفادۀ درست از فاکتهـاي ديگران براي هر بحثي لازم است. زيرا غلظت جدّيت
نويسندۀ مقاله را بازتاب مي دهد. من فکر مي کنم ديگر جنگ سرد پايان يافته
و لازم نيست براي اثبات حقانيت خود دست به جعل فاکتها بزنيم.
الف) شما از قول من نوشتيد، بدون تحـول در تهــران تحولي در
تـرکمن صحرا صورت نخواهد گرفت، پس بايد منتــظر ماند. من هيچ جاي مقاله
ام اسم تهــران را به تنهــائي نياوردم زيرا اعتقادي به باز شدن مشکلات
از تهران را ندارم. من تهران و تبــريــز و ... را با هم آوردم که
مشــخص کنندۀ زاويه فکري من باشد. و در ادامه اعلام نمودم خوشبختي گنــبد
به خوشبختي و بهروزي تـهران و تبـريــز بستگي دارد و خوشبختي و بهروزي
تهران و تبريز نيز به خوشبختي و بهروزي گنبد بستگي دارد. شما همه آنها را
حــذف مي کنيد و تهران را به تنـهائي به خوانندۀ خود ارائه مي دهيد. من
اين کار را صادقانه ترين شکل ســانسـور ميگويم.
ب) شما در رابطه با مقاله من از نيروي سراسري استــفاده مي کنيد،
در صـورتي که من از مردم سراسر ايران نام بردم اين دو موضـــوع جداگانه
اي هستند و معني خاص خود را دارند. به نظر من اين جعل واقعيت است.
براي روشن تر شدن مسئله من موضع خود را در رابطه با احزاب سراسري به شکل
مختصر در زيــر مي گويم:
1- من به ســازمان سراسري، حزب سراسري و يــا نيروي سراسري در يــک
کــشور چـند ملتي اعتقادي ندارم. به اين دليل ساده که احـزاب سراسري چه
بخواهند و چه نخواهنـد، چه دمکــرات ، چه ليبرال و چه ديکتــاتور هر صورت
به مرکزيــت ختم مي شوند. و از يک رهبـر و رهبــري هــدايت ميشـوند. به
همين دليل هم خود به هيـــچ حزب و يا گروهي وابستگي ندارم، ولي تلاش مي
کنم تا آنجا که امکانات اجازه ميدهد در مورد آنها مطالعه کنم.
2- اعــتقاد من در کشورهاي چند مليتي به احزاب برادر ميباشد. احزاب کوچک
يا بزرگ با ايده ها و راه حلهاي مختلف براي منطقه خود و در پي دستيابي به
نکته هاي مشترک در مناطق ديگر ايــران ميباشد. در عين حال که استقلال خود
را حفظ کند. زيرا اعتقاد بر اين دارم که مناطق مختـلف ايران مشکلات خاص
خود را دارد و احزاب اين مناطق هستند که مي توانند راه حـلهاي سازنده و
جامــع در مناطق خود ارائه دهند. ولي اين دليل نيست که اين احزاب خود را
به دنياي خارج از منطقه قفل کنند، بلکه هميشه در جهت دست يابي به احزاب
برادر در سراسر ايران باشد زيرا بالاخره بخشي از مسائل از نظر من بايد
بوسيله همه ملتها در مرکزيت مشترک باز شود.
ج)
شما مي نويسيد برخي معتقد هستند مسئله اصلي در ايران در حال حاضر دمکراسي
است و در ادامه مي پرسيد آنها نمي گويند که بدون حل مسئله ملي چگونه مي
تواند در ايران دمکراسـي برقرار باشد؟
به نظر من دو جمله بالا دو روي يک سکه هستند و هر دو آنها به نظر من در
اشتباهند.
از نظر من مسئله ملي و دمکراسي ترکيــبي از هم هستند و در مراحل مختــلف
معني مختلف به خود مي گيرند. و کيفيت پذيري آنها از هم ديگر به جامعه
معـني و مفهــوم جديدي مي دهـــد و به شهروند يک کشور احساس و غـرور مي
آفرينــد ولي هم دمکراسي و هم مسئله ملي پايــه هاي اصلي خود را دارند که
معني هاي آينده روي آنها استوار مي شود.
1- پايه هاي اصلي دمکراسي:
الف » پلوراليزم
ب » جدائي سه قوه
ج » رأي مردم بالاترين قدرت ( مجلس )
د » جدائي رسانه هاي گروهي از دولت
2- پايه هاي اصلي ملي:
الف» ايجاد مناطق خود مختار يا هر نامي ديگر که مفهوم مشخص مناطق ملي را
دارا باشد.
ب » به زبان خود بنويسند و صحــبت کنند با حفظ رســانه هاي گروهي به
زبــان خود و در کنار آن از يک زبان مشترک تمام کشوري استفاده کنند.
ج » حق تعيين سرنوشت خود به معني واقعي که دارندۀ چهار پايه اصلي دمکراسي
باشد.
با اين تعريف کوچک ما مي توانيم روي سؤال اصلي برويم.
آيا مسئله ملي براي فارسها حل شده است؟
از نظر من جواب قطعاً نه است زيرا ملتي که نمي تواند سرنوشت خود را تعيين
کند ملتي که براي رأي هــايش در جيب شاهــان و يا در زير عمامه امامــان
گم ميشود چگونه مي توانيم از حل شدن مسئله ملي صحبت کنيم
اگر صحبت از مسئله فرهنگي است، اين موضوع ديگري است.
زيرا ملت فارس بخش بزرگي از مسائـل فرهنگي اش حــل شده است، ولي مسئله
ملي بسيــار بزرگتر و گسترده تر از مسئله فرهنگي است. زيرا مسئله ملي با
رشد دمکراسي و رشد اقتصادي شکل جديد و معني اش با نيازهاي روز گستردش
پيدا مي کند.
وقتي برادرم از ملت فـارس صحبت مي کند فکر مي کنم ايشان مسئــله فرهنگي و
ملي را با هم قاطي مي کنند. اين انديشه مي تواند خواستهاي مــلي را در
سطح خواستــهاي فرهنگي محدود کند و باعث ترمز دمکراسي گردد.
و درست با اين ديدگاه هم برادرمان به صندوقهاي رأي رفت و دقيـــقاً از
همين زاويه هم شاهــان و امامان فارس را با ملت فارس مخلوط مي کند و
فاصله خود را هر روز از ملت فارس که تقريبـاً 30% از مــلت ايــران را
تشکيل ميدهد بيشــتر مي کند. و مي گويد فـارسهــا مسئله ملي ندارند ما
اين فاجعه را داريم. در صــورتي که برادرمــان به ايــدۀ خود دقيــق بود
بايد بگــويد ملت فــارس مشکـــل فرهنگي ندارد، ولي تا حل مسئله ملي راهي
طولاني در پيش روي دارند.
در جائي از مقاله خود دوست عزيزم مي نويسد ملت فارس به قـدرت سيـــاسي
فکر مي کــند و ما براي زنده ماندن خود تلاش مي کنيم.
اين کاملاً درست است ملت فارس هنوز قدرت سياسي را ندارد و آنچه که در اين
صد سال قــدرت داشتنــد شاهـــان و امامــــان بودند، آنها از نظر من
نمــاينــدۀ ملت فارس يا آذربايجان نيستند بلکه يک سري آدم خورهائي هستند
که ملت فارس را به نام ملت بزرگ زير بغلش هندوانــه گذاشتند و همانطور ما
را با نام مرزنشينان غيــور و شيران هميشه بيــدار آذين مي بندند. اين
قانــون طبيــعت است اگر بخواهي يک ملـت را به بــردگي بکشي بايد از
احسـاسـات آنها استفاده کرد. من و ملت بزرگ من هم براي گرفتن قدرت سياسي
مبارزه مي کنيم زيرا بدون داشتن قدرت سيـــاسي چند نمايندۀ دست بسته مجلس
چيزي را عوض نمي کند. جزء آبرو بخشيدن به آدمخـــواران عمــامه به سر در
تهران و ايجاد اميد کاذب و دروغين در مردم نمي باشد.
آخر از همه؛ برادر عزيزم از صف مستقل صحـبت مي کند، راست مي گوئيد ولي صف
مستـــقل را شما فقط براي استفــاده از احساسات پــاک مردم استفاده کرديد
و صف خود را مستقل از تمامي ملتهاي ايران چه آذربايجان، چه بلوچستان،
کردستان و فارس و غيره ... بکار گرفته ايد.
تنها جائي که شما صف مستــقل خود را رها کرديد در رابطه با امـــام،
شــوراي نگهبـــان و شوراي مصــلحت نظام بود.
اين چگونه صف مستقلي است که منــافع مـلت ما را با منافع امــام، شوراي
نــگهــبان و شوراي مصلحت نظام که همه غير انتخــابي هستند و قدرتـش خيلي
بيشتر از نماينــدۀ شماست همسو مي کند؟
سياست مستقل تا زمانيکه موضوع گيري نکنيد مستقل است.
ولي در عمــل بخواهد حرکت کند غير ممــکن است با منافـع گروهـي ديگر در
تضــاد و يا همســاز نباشد. متــأسفــانه صف مستقل شمـا با صف مستــقـل
امام و پــان ايرانيــستها همسو بود. نه با کردستان، آذربايجان ....
من خود در انتخابات مجلس جمهوري اسلامي شرکت نکردم زيرا فرقي بين مجلس
شاه و مجلس جمهوري اسلامي نمي بينم، اگر دوستان فرقي بين اين دو مجلس
پيدا کردند براي من و به ملتي که من به آن افتخار مي کنم توضيح دهند.
|
|